سررسيد (من نوشت هاي من)



خب ناموسا اينا هم شد موضوع جلسه¿¿¿¿¿¿¿!!!!!


:/


خب موضوع ندارين , جلسه نزارينچه اصراريع هر سه شنبه حلسه باشه


موضوع ندارن , هرچي ب دهنشون مياد رو پيامک مي کنند تحت عنوان موضوع جلسه مسئولين ورودي


 


انگار ما وقت مون رو از سر راه اورديم :/


اومديم خدمت کنيم نه اينکه وقتمون رو هدر کنيم


خدايي واس همين موضوع هاي گنگ و عجيب غريب فردا , من بگيرم بخوابم عمرم مفيدتر گذشته تا شرکت در جلسه!


 


چرت و پرت!


 


بعد شرکتم نکني به صغير و کبير و خدم و حشم و بلند و کوتاه بايد جواب پس بدي!


چيشششششش


 


عمرا اگه خودشونم بفهمند چي مي خوان از جلسه:/


فقط دقيقه نود تند تند چند تا کلمه سر هم مي کنند ميدن مهناز که موضوع رو پيامک کنه که لابد فقط دور هم يه جلسه اي برگزار کرده باشيم!


چند نفر بايد متن رو ترجمه کنند که بگيري اصن چي گفته شده و چي خواسته شده ازت¿¿!!!


 


فقط مي خوان امار جلسات هفتگي برگزار شده رو بالا ببرند  وگرنه به جان خودم کم نبوده جلساتي ک ب چرنديات گذشته!


والا


 


بي تربيتا اعصاب نميزارن واس ادم


 


 


والا


 


 


+ دلشون خوشه بابا


+ حوزه


 


تولدت مبارک داداشم:)


انشاءالله هر کار که مي کني


هر جا و در حال که هستي


هميشه مثل يک مرد زندگي کني


و يک مرد


مرامي از جنس علي (ع) دارد.


 


يا علي_ريحانه


 


+ از مجموعه پست هاي خاک خورده


+ 9 بهمن _زمستان97_اتوبوس نوشت_بغضي که با پيامک ارسال شد_متفاوت ترين تبريک من به تو_فقط خواستم يادت بيايد نوکر که و ارباب که استهمين.روزهايي ک نبودي.روزهايي که علي نبودي.


 


تو جملات تهديدش واس اينکه ما مسئول وروديا بايد گزارش مون رو تحويل بديم,ميگه:تهاتر


ميگم يعني چي¿


ميگه نميدونم, دکتر روحاني ميگفت


ميگم اگه نميدوني پس واس چي استفاده ميکني¿


 


+ فقط لفاظي.با گنده حرف زدن گنده نمي شيم.


+ فک ميکنيم اگ دونه درشت حرف بزنيم همه ميگن به به چقد طرف حاليشه


+ والا همه بلدند يه فرهنگ لغت بردارند چهارتا کلمه گنده ازتوش دربيارن


+ خاک بر سر اون مدرکي ک روحاني بگيرش.متاسفانه 


وقتي ماها تو خط ها هم دکتر دکتر ميبنديم ب عباي مدرک اين مردک روحاني, ديگه از عاشقاي سينه چاک مدعي ش چه انتظاريع!  اين مردک چيش تقلبي نيست که مدرکش¿!


+انيسه جان_جلسه روتين سه شنبه ها


 


 


مهر تو مرز ندارد آقا


 


+ تيم جديد آقايون_ژيگول و غيرژيگول_همه پسران پدراند


+ وقتي ديدم همه براي تو دل مي دهند


+ حب المهدي يجمعنا


+ جشن نيمه شعبان_مهدويت_تالار دانشکده علوم


+ اميرحسين عطاپور.دبير جديد کانون.خستگي مشهود 


+ زهرا غفوريانعضو جديد کانون.خستگي مشهود 


اسمش دورهمي بود اما من مدام دور طبيعت گشتم.


 


+ وقتي طبيعت از من يک کودک مي سازد با همه هيجاناتش


+ پارک خورشيد_کادر_سه شنبه


+ حضور بعضي ها چقدر بي تاثير بود براي من. و نبود بعضي ها تاثيرگذار.مثلا خانم خداوردي ک دير امدند.مثلا صديقه و مثلا


+ چقد زود يادم ميرود همه چيز را.چشمم که به طبيعت مي افتد.طوري گرم مي گيرم, طوري قهقهه ميزنم و طو ري بالا پايين مي پرم انگار نه انگار که ?: اهاي فلاني¿ من ازت


دلخورم هاااا. من بازيگر نيستم.من کينه اي نيستم. من فقط مي توانم دلگير شوم و ناارام و به کوچکترين بهانه اي دوباره ارامشايد با سلاميشايد با دستيشايد با پيامي. شايد با لبخندي. و شايددددد.همين 


استاد بنفشه


طوري حرف ميزنه که


چون قاصدکي رهات ميکنه تو دست باد.


هي ميخوري به در و ديوار و درخت و کوه وووو


 


 


+ بال بال مي زني و يه جرعه يه جرعه آب ميدت. خونسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسرد


+ فرشته ميگه: استاد ب اندازه نيازت ميده و به جا ميده


+ کلاس چهل حديث را مي دوست


 


 


 


 


مي دونم که يه چيو فهميدي و اما نزاشتي من بفهمم دقيقا چيو.


مي دونم اين دو روز همه تلاشتو کردي که تنش ايجاد نشه و من اذيت نشم و حرص نخورم .


مي دونم همه چيو مرتب کردي و جو رو آروم  که فقط من آروم باشم.


 


مي دونم اخلاق تلخ و غرغراي مداممو تحمل کردي که خودم هم بودم تحمل نميکردم


اينقد نق زدم و بهونه گرفتم و سکوت کردي يا با ارامش جواب دادي ک من دست اخر خجالت کشيدم و گفتم:


 


چرا تو اينقد خوبي¿¿¿


 


من مي دونم


من همه اينا رو ميدونم خواهري


و ممنونتم براي همه اينا


اما


اين رشته سر دراز دارد


 


 


+ من خسته ام.


+ من خسته شدم از اين همه تکرار.تو نشدي¿¿¿!


+ يکي فهميد که تو مراعات اش را کردي فقط


افطاري حوزه اساتيد:


جوجه کباب


افطاري حوزه دانشجويي:


مرغ


!!!!!


 


+ فک کنم روزه اساتيد روزه تره که افطاري شون افطاري تره!!!!


+ خواهشمندم يکي براي من توضيح بده بر چه مبنايي اونا جوج بزنن اينا مرغ¿¿¿


غلظت خون روزه شون بيشتره عايا¿


عاغا ما با هر دو نوع افطاريش و قر وقميش ش واس يه مجموعه ديني ک علمداره تو اين مساله مخالفيم هاااا ولي حالا که هيشکيو جز مصلحت تراشبي خودشون قبول ندارند و به گمانم عقل دهم ب شمار ميان و ميخوان بدن ميخوام بدونم رو چي حساب¿¿¿ جور درنمياد هرچي چرتکه ميندازم.رياضي خوبا¿¿¿¿ دودوتا چهارتا کنيد بيزحمت!


آها


يادم نبود که اونا اساتيدن و شان شون خدشه دار ميشه لِوِل غذاشون هم لِوِل دانشجو باشه.!!!! به هر حال نمي دونم چرا يادم ميره هر کي منصب حقوقي ش بالاتره منصب حقيقي ش هم بالاتره.چون يه چيزي ش که ماهم نميدونيم چي س بيشتره يا نه چون استاده , روزه ش عم استاده. لابد  :/ 


مسئولين ! فکر نمي کنم خود اساتيد راضي به اين ميله کشي و تفکيک و دسته بندي و من منم تو نيم مني و بريز و بپاش و بوق و کرنا باشند هاااا.شماها ادا ميارين فقط. ماذا فاذا¿¿¿¿¿¿¿


اگه سفره خالصانه ميندازين همه رو يکجور بندازين 


اگرم سفره عکسانه ميندازين که فبها!!!!!


 


+ پز


+ آخ که چقدر جيگر مسجد امام رضا ع سفره انداخت.افطاري ساده.همه رده ها در يک رده بر سر يک سفره.


+ استاد بنفشه حرف خوبي ميزد.اگه بحث بحث شانه ,,, پيامبر ص رعايت شانش خيلي بيشتر از اوني بود که بود.


+ راستي


جاداره از همين تريبون اعلام کنم:


آهاي داش مشتي هايي که حاضر نشدين يک قرون بدين واس ميلاد امام زمان. يک قدم برنداشتين دنبال خير و باني و تازه برق فاز* پول جشن بديم سيل زدگانتون* هم مارو گرفتالان چطور شد واس چيزي که خودتون ميخواستين خير رديف کردين و حرفي از سيل و اب و سيلاب نميزنين¿¿¿¿¿¿¿¿¿¿


اَي قربون رفتاراي سليقه اي تون اصن.


حالم بهم ميخوره.


هم تف!!!!


:/


 


شديدا منتظر اينم ک بابا باز به پروپام بپيچه ک گير نارس بده, منم باز چشامو ببندم رو اصولم و باز سگ بشم.


بعله!به همين صراحت!


 


+ پيرو دوتا پست قبل,دارم فک ميکنم مثلا ميشه يه دليل  کثيف ديگه هم داشته باشم واس موندن افطاري فردا.مثلا چي¿


مثلا :موندن تا ديروقت از لج بابا


!!همينقد شفاف!!


 


+ من انسانم.با رفتاراتون مجبورم نکنيد به حيوون شدن:/


 


 


ميرم همين متن رو واس صديقه پي وي ميزارم.آفلاينه.بعد ده دقيقه از پي وي ش  پاک مي کنم و راهيش ميکنم متن رو تو سررسيد  خودم


چرا¿ ميگم اون چه ميدونه حال تورو¿ ک بخواد جوابم بده بهت.گيرم جوابم بده , جاي تو ک نيستمتن رو ميارم همينجا .همينجاي همينجاي همينجا.گوشه خلوت دلم.


 


 


صديقه يه چي بگم¿¿¿ :(


عاغا من خيلي دلم ميخواد تو دورهمي افطاري با بچه هاي کلاسم باشم ولي از طرفي اصنم دلم نميخواد سر اون سفره حوزه باشم


چيکا کنم¿


ميگم من با غذاي ساده ش افطار مي کنم و چلو مرغ ش رو مثلا ميدم ب وحيد 


 


باز ميگم واميستم کمک مي کنم واس خوردن افطاري ولي نمي مونم  و ميام خونه


باز ميگم.


آشوبم.چيکا کنم¿


اينجور وقتا کار اصلح چيه¿¿¿


:((((


 


 


 


+ نياز و خواسته.استاد بنفشه.


+ لب هاي آويزان.


 


 


+اينا ک کادو کردين چيه مهناز¿


_کيف چرم


+واس کيا¿


_اساتيد فارغ التحصيل 


+عه¿کيف چرم ميدين به اساتيد¿


_نه اينارو دانشگاه داده


+کي گفته¿


_خانم صائمي


+دانشگاه که هيچ نهادش که مثلا تو تيم مايه همونم جون ب عزراييل نميده بعد کيف چرم ميده ب اساتيد دانشگاه¿ اونم چي! اساتيد خود حوزه نه, اساتيد فارغ التحصيل حوزه! اونم چي ! اساتيدي ک همشون اساتيد خود فردوسي باشند نع, اساتيذئدي ک هرکدومشون از يه دانشگاه اومدن حوزه اساتيد! اونم چي!به مناسبت روز معلم و استاد و اينا نع, ب مناسبت فارغ التحصيلي! اونم چي! نه يکي دوتا 25_30تا !اونم چي!دانشگاهي ک اينقد چپه با حوزه ک مسئولين ب قول خودشون آسه ميان آسه ميرن ک دانشگاه و لاييک هاي دانشگاه گير ندن ک جمع کنين برين !


اونم چي!


هيچييييي. همه چي ارومه فقط من بايد بيشتر خودمو تو ايينه برانداز کنم.فک کنم ته چهره م به گلابي ميزنه که دوستان هي.هشتگ جراحي پلاستيک جان منو درياب!


 


انشاءالله ک دانشگاه داده و حوزه بريز بپاش نکرده!


البته فرض محال ک محال نيست!!!


 


 


+خودت فهميدي پست قبلي چي نوشتي¿


_آره!خودم فهميدم چي نوشتم


+همه که نفهميدند


_مگه قرار بود همه بفهمند¿!!!


+پس چرا نوشتي¿


_مثه هميشه.دل خودم. با "نوشتن" خوبم.


 


 


*** از مجموعه نوشته هاي ح.ن


***العاقل بالاشاره


*** مر زبان را مشتري جز گوش نيست


***هر کي تو باغِ ميگيره چي گفتم


***ما ادبياتي ها 


از 


چشاي گردِ  آني و ريحااااااااااانه گفتن نجمه  با ديدن لحظه حرکت مترو 


و بدو بدو و با ماراتن  کارت زدن و ورود  براي رسيدن به مترو در ثانيه اخر سوار شدن و قهقهه سردادنمون تو مترو


تا


مسابقه دادنمون رو پله هاي معمولي اما زياد مسير مترو به جاي پله برقي و واول شدن من و نفس نفس زدنمون


تا 


در اتاق استاد رو زدن و يا الله و ديدن استاد بعد چندوقت و بي اراده گفتن:


واااااااااااااي چقد خوشحالم ميبينمتون.قلبا ارادت دارم خدمتتون در حاليکه چشمام برق ميزد از شور و شعف  ريحانه بودنم و بيش فعاليم


تا


آرامش تمام حس رو به زبون ريختن و گفتن:


ممنونم استاد که اينقدر پدرين


تا 


ديدن تابلوي هديه بچه ها و شيطنت گفتن:


استاد شاعرم بوديد که به ما نگفتيد¿¿¿


استاد:کي گفته:


من:بچه ها گفتن


استاد:بچه ها غلط کردند گفتند(با خنده)


من: ععههههه! استاد خب ميخواستند پزتون رو بدن يني بگن ما چي استادايي داريم?؛?)


تا


عيدي عيد ديروز ميلاد امام حسن ع  و اسکناس سخاوت دل يک استاد


تا


جلو استاد هي خطاب ب نجمه و شوهرت شوهرت کردنام و حاج اقاتون گفتنام و سرخ و سفيد شدناي نجمه و لب گزيدناش


تا 


اي جوانِ بي وفا و نامرد گفتن استاد


تا


طنز هميشگي شون:من فک کردم فوت شدي که خبر نميگيري


تا


معرفت استاد و گفتن شما کي مياين تا من خودم رو با برنامه شما تنظيم کنم 


تا


لو دادن نجمه و چت کردنش با مجيد و سرخ شدن نجمه و لبخند مرموز استاد که چرا همچيو نمي گين پس¿ 


تا


مشرف به خيابون و سروصداش رو ب گنبد امام رضا کردن و بلند گفتنِ:


امام رضا جان همين دو تا رو خير هم کن که بيام همين دارالحجة , رواق حضرت زهرا خطبه شونو بشنوم و بگم بهش:


ديدي شد نجمه خانوم


تا


همههههههه امروزززززززززز. مي دوست :)


 


 


+ خيلي خوب بود.استاد داشت ميگفت به نجمه که : فعلا خيلي مانوس نشبن با هم و تو شبکه ها چتتتتهنوز جمله شو کامل نکرده بود  ک فرتي ورداشتم گفتم:


استاد اينا يکسسسسساله که دارند چت مي کنند   ?؛?)


نجمه رو بگي: اب شد از خجالت.بعد ک از خونه استاد اومديم بيرون گفت: چرا اونطور گفتي ريحان¿ استاد فک کرد بند رو اب داديم:))))))


اخه استاد پرسيد ازش: خلوت هم داشتين تاحالا:))))))))))


منهدم شد نجمه اون دقيقه


 


من به نجمه:


نه اخه. من ميخواستم استاد کامل بفهمه که شما يکساله دارين اذيت ميشين نه يکي دو ماه.:))))))))  تو که هيچي نميگي! هرچي ميگم بگو مجيد پاشنه در رو کنده نميگي!


هرچي ميگم رزومه مجيد رو بگو که استاد بفهمه بچه موجهه هيچي نمي گي! 


ديگه من مجبور شدم خودم وارد بشم:)))))


 


+ يادمه اون موقع و روزاي اولا  که نجمه دل دل ميکرد واس جواب مثبت دادن ب مجيد و بند کرده بود ب کار و پول نداشتنش و خزعبلات.با شناختي که نجمه بهم داد ازش, رو کردم به نجمه و گفتم:


بببين نجمه! اگه اينطوريه که ميگي, بي پرده بگم ,من اگه جاي تو بودم زنش ميشدم. اين انسان با اين طرز تفکر و اصول  انسان فهميده اييه.توکل کن خدا خودش حواسش بهش هست.


همين دل نجمه رو قرص کرد تا حدي. 


آخه تا حدودي ميدونه من هر مردي رو براي ازدواج تاييد نمي کنم


 


+ استاد شوهرش اينو بيشتر ميخواد.اگه نجمه هم پا پس بکشه اون نميکشه اينو که گفتم  استاد خنده ش گرفته بود که الان من چيکاره حسنم که دارم هي تز ميدم:))))


+ هم روز خوبي بود هم روز ضايعي


خوب.چون هي نجمه رو لو دادم و ورور و خنده


ضايع.چون عجيب بچه شده بودم و از در که اومدم بيرون با خودم گفتم : ريحان خانوم باش.موقر و متين.


چرا اونجور ميکردي مثه دختر بچه ها¿¿¿ استاد ب هرحال نامحرم اند و قطعا بايد مبادي اداب تر رفتار ميکردم.هرچند پدري هستند به جد دوست داشتني برام


+ يه آن استاد ورداشت گفت ب نجمه: پس معلوم ميشه باباي مريضي دارين!!!!


نحمه هم زودي گفت: بله استاد


 


از در ک اومديم بيرون پوکيدم از خنده و گفتم:


هم خاااااااااااااااک :)  زرتي باباتو فروختي ب مجيد¿


 


+ مشاوره


+استاد دستپروري


+يک چهارشنبه


+ يادمه قبل و وسط و تا آخرين لحظه ورود به منزل استاد هي از خدا خواستم:


خدايا هرچي خيرته براشون همون رو  بيار به فکر و زبون استاد


 


 


 


 


 


 


 


خداوندا! اگر به اندازه‌اى كه تو از من مى‌دانى، من از خودم مى‌دانستم،بر خودم نمى‌بخشيدم. و با همين مقدار كه محاسبه كرده‌ام، اگر حسابم را با خودم بگذارى و پرونده‌ام را به خودم بسپارى،به عزّت تو قسم، كه سر برنمى‌دارم و تا قعر آتش‌ها فرو مى‌روم. من جز فضل تو و شفاعت محمّد و آل محمّد دستاويزى ندارم.


پس تو پيمانه را پر كن و بر من بسيار ببخش. . .


 


+عين.صاد


+نامه هاي بلوغ


+قدرِ قدر


+الهي من لي غيرک¿¿¿


+يا سريع الرضا اغفر لمن لايملک الا دعا.


حرفاي استاد بنفشه خوبه


حرفاي استاد پرسا خوبه


حرفاي استاد معماريان خوبه


 


اگه گفتين چرا¿¿¿


چون اسانس صفايي حائري داره :)


 


+ اين صوت هاي کوتاه صفايي حائري رو گوش ميکني,ديوااااانه ميشي. کي بودي تو آخه بشر!!! 


بيش از يک و نيم ساعت فقط يک برش دو دقيقه اي سخنراني شو  ريپيت زدم و خودم رفتم اشپزخونه مشغول آشپزي.وسط هاش که تو صوت  داد ميزد بايد فلان کنين منم حين کارم جواب ميدم: چشششششم قربونتون بشم چشششششم استاد عزيزم.آخه چرا اينقد زود رفتين!حيف شما. بس که کيف ميکنم از شنيدن صداي پرتفکر دلنشين شون.


بزارين نگم که هم فقط کتاب مسئوليت و سازندگي شون چيا به من داد. چه سوالايي جواب داد.چه راهکارايي پيش پا نهاد.چه آرامش ها و رويش ها به جوشش ها و دغدغه ها داد.بزارين نگم


 


+چه اعتمادي,چه اعتقادي تو صداشه


 


 


وَ


 


قَلْبِ مانْ را بايد بسنجيم و ببينيم كه چه كسانى در آن رفت و آمد كرده‌اند¿¿¿


چه حزن‌هايى، چه عشق‌هايى، چه خوف‌هايى و چه كينه‌هايى در آن راه پيدا كرده‌اند¿¿¿


 


و همين طور روحمان را هم بايد بسنجيم و ببينيم


با چه چيزهايى اوج مى‌گيرد¿¿¿¿


و با چه چيزهايى پلاسيده مى‌شود¿¿¿


 


چه مسائلى ما را تنگ مى‌كنند و ضيق مى‌آورند و چه مسائلى براى ما وسعت و راحتى مى‌آورند¿¿¿¿¿¿¿¿¿


 


 


+ بهار رويش-عين صاد


+ قدر پارسال تا قدر امسال قدرش را چقدر قدر دانستي رفيق¿!!!


+  به سوالاي بالا جواب بديد.با خودتون روبه رو بشيد.


حداقل ش اينه که با خودتون تکليف مشخص ميشيد


حداقل ش اينه که با خودتون روراست ميشيد


حداقل ش اينه که خجالت زده ميشيد


 


#خطوط_قرمز_زندگي_ما


#تصميمات_زندگي_ما


#قدر_تمام_شد_اما


 ***************************  قدر


  ***************************نفسهاي


+******************************* توست


***********************************که باقيست


 


 


 


 


 


 


 


کلاس تموم شده و از در سالن خارج شد بره


اما داره بيرون حوزه به يه اقايي مشاوره ميده


از لابه لاي برگ هاي درخت نيمي از قامتش معلومه


دست به سينه عز پنجره بسته سالن مات نيگاش مي کنم


هي با لذت و گردن کج  نيگاش مي کنم. لذت چي¿¿¿¿¿¿¿


لذت شاکرانه.اينکه خداروشکر در الان زمان تو استادمي استاد


نيگاش مي کنم.يک ان متوجه ميشه از پشت شيشه سنگيني نيگام رو و نيگام ميکنه اما باز تو هواي سرد ادامه ميده به صحبت ش با اون آقا و ميره


نيگاش مي کنم و زير لب زمزمه و آه:


من چرا بيشتر از وجود شما استفاده نمي کنم¿?


 


 


+ استاد بنفشه


+ خودسازي


+ کانون فارغ التحصيلان


 


تمام مدت گفتگو سرم پايينِ! وقتي مي شکنم ديگه خيره نگاهشون مي کنم و چشام پر از اشک ميشه:


 


استاد! دعامون کنيد


داره سخت مي گذره


 


+ممنونم ک هميشه ميشه بهتون اعتماد کرد


+کانون فارغ التحصيلان_فرشته افشار


+يک سالن و يک ميز و يک درد و دل دو نفره


+ يک ظهر و يک اضطرار و يک شاگرد و يک استاد


+ مثه هميشه با جان گوش مي داد و با جان راهنمايي داد


+ پيامک ش مياد.پيامک م ميره:


سپاس استاد.سپاس که بار رو سبک کردين


+ تا نام حسين است به سربند, سري هست


از کجا شروع کنم


از خودم


نه


از صديقه شروع ميکنم


و بزرگواري صديقه


و اخلاق خوب صديقه


 


فکر کنم بايد ازش ياد بگيرم


*سکوت بزرگوارانه رو به اخلاق نيکو*


 


آره


امروز خواستم يک لحظه صديقه باشم


همونقدر دوست داشتني و دلنشين 


همونقدر بزرگوار و خوب اخلاق


 


 


چند روز پيشا تو گروه کادر يه پيام گذاشتم براش که تند بود:


___مثکه شما از دکترا دکتر تري____


خدا منو ببخشه


چطور به خودم اجازه دادم با دوستي که اينقدر زياد دوسش دارم اينطور تند حرف بزنم اونم در حضور اعضاي گروه نه پي وي. من بيراه نميگفتم.يعني هدفم بي ادبي نبود و فقط خواستم تذکر بدم ک تشويش نکن صديقه ولي لحن م تند شد اونم در حضور جمع.بعدش پيامک عذرخواهي دادم اما از خ اي خودم شرمنده شدم و گفتم من تو جمع بي ادبي کرده بودم پس بايد تو جمع هم معذرت ميخواستم نه تو پستو و از طريق پيامک!


من و امثال من ياد ميگيرند از کساني که شايد فکر ميکرديم کمتر بشه ازشون چيزي ياد بگيريم.


شايد اگ مهديه اينقدر در جواب من بزرگوارانه سکوت ميکرد


الان قلم نميزدم


اما صديقه


 


چقدر که من دوسش دارم


 


دفعه اولشم نبود البته


تو اين زمان تقريبا سه ساله ک ميشناسمش 


زياد پيش اومده بود که با زبونم باهاش تلخي کنم و اون يا آرومم کنه با لبخند يا سکوت کنه و بگذره يا عذرخواهي کنه و راهکار بده يا دل به دلم بده


 


سر خيلي چيزا با هم کارد و پنير ميشيم چون اختلاف نگاه داريم شايد اما دوست دارم جنس بعضي مدل بودناشو.


 


يا مثلا يه ويژگي ديگه ش که تو چشم م زياد اومده اين مدت:


جدل نميکنه


و اين از صدتا منبري که روحانيون مملکت تو ميکروفن داد بزنه رسول اکرم فرمود جدل نکنيد زيرا از همه ش براي من آموزنده تره و رسوخ ش به قلبم بيشتر. نمونه عملي ديده بودم اخه.


 


امروز با فرشته بحثم شد تو سروش


نميدونم اونور سروش اون چه حالي شد


اما اينور سروش من اشک تو چشمام جمع شد و دلم لرزيد


خواستم جوابش رو دو برابر بدم و بزارم کف دستش اما


ندادم جوابش رو


نه اينکه چون خيلي دوسش دارم


نه اينکه چون خيلي بهش مديون ام


نه اينکه چون شرايط حالشو درک کرده باشم


چون خواستم صديقه صولتي بودن رو تمرين کنم.


 


طعم تو چه مزه اي هست صديقه؟


نميدونم


فقط ميدونم


مزه خدا ميده گاهي اوقات بعضي رفتارات.


 


+رفيق روزهاي خاطره_کادر حوزه_رعناي من_چنار واحد خواهران:)


+اگه يکيو بشونند جلوم و بگن بايد با استارت حرفت دل اين ادم رو نرم کني من ادمي هستم که با عنق ترين آدم جهان هم ميتونم ارتباط بگيرم و يخ ش رو آب کنم شايد چون مجهزم ب نعمتي به نام شوخ طبعي.همونطور ک خيليا مجهزند به عنصر ديني و با نور الهي ک در وجودشون دارن طرف رو جذب ميکنن.منکه نور مور که تعطيل.بيشترم کخ موخ دارم :)


ولي طرف ادمايي ک حرف مشترک باهاشون نداشته باشم اصلا و ابدا افتابي نميشم چون متنفرم ازينکه يک ساعت با هم باشيم ولي بين مون ب سکوت بگذره و کلافه بشيم.حتي تو اتوبوس هم وقتي يکي از دوستاي قديمي م ميبينم ولي ميدونم اگ برم سمتش و سلام بدم هيچ حرفي براي اشتراک نداريم خب نميرين يا حتي خودم رو قايم هم ميکنم گاهي اوقات يا مثلا سرم تو گوشي ميکنم انگار شتر ديدم نديدم تا يا اون پياده بشه يا من.مورد داشتيم خودم رو ب خواب زدم و سرمو گذاشتم رو صندلي و چشمامو بستم تا رنج سکوت بين مون رو تحمل نکنم و به فکر فرو رفتم تا پياده بشه يا بشم.البته گاهي اوقاتم خدا گذاشته تو کاسه م و از قضا همون طرف رو اورده تو اتوبوس تو حلقم ک همو ببينيم و در عمل انجام شده قرار بگيرم و مجبورا مغز متعالي رو بپوم بلکه تا پايان مسير چهارتا حرف توليد کنم که تمام مسير يه چرت و پرتي گفتيه باشيم و ته مقصدهم تو دلم بگم: چي خونوک.البته يه بار ک خدا گذاشت تو کاسه م خانم رضواني رو و از قضا ممنون خدا شدم که اونشب علي الرغم همه نقشه هام براي فرار از ايشون و دير  تر از ايشون از حوزه خارج شدن و نماز خوندن و اروم رفتن و .فقط براي اينکه چون هر دو مون با يه خط ميريم هم کلام نشيم ولي باز خدا انداخته شون تو دامن م.حتي اولش ک ديدم از پشت شيشه که از تو ايستگاه جلو در دانشگاه وارد اتوبوس شدند نقاب چادرم رو زدم و سرم چسبوندم ب شيشه و حدس ميزدم مثه اين اسکولا شده الان قيافه م که منو نبينند و برن صندلبگي هاي پشتي اتوبوس بشينند ک اب از اسياب بيفته و خدا جون طي يه عمليات:


و مکروا مکرالله والله خير الماکرين گند بزنه تو سناريوي يه ترس يه دختر!


و از قصا ايشون منو ببينه و از پشت نقاب تشخيص بده و بياد صندلي جلوي در کنارم بشينه و من کلي چيزي ازسون ياد بگيرم و با يه حس عميقي ازشون جدا بشم و بگم: خيلي دوستون دارم و شکر خدا کنم و يادم بياد که:


عسي ان تکرهوا و هو خير لکم


 


همه اينارو گفتم ک گفته باشم که:


صديقه ازون کساني بود ک روز اول که وارد مسيوليت حوزه شدم حس کردم همونيه که ميخوام.گفتم ايول.يارت جور شد.ب چه لحاظ.ب لحاظ اينکه من هرجا ميرم بايد بساط جيغ و جيغ و نشاطم و شرارتم فعال باشه و براي محقق شدنش يکيو ميخوام مثه خودمصديقه از جنس خودم بود پس پسنديدمش.و بعدش که دم به دقيقه کوله تجربه ش رو در اختيار من قرار ميداد که من شوت بازي درنيارم تو مسيوليت و اذيت نشم ؛ بيشتر محبتش وارد شد ب دلم ب صورتيکه اولين بار ک جدي دعوامون شد تو بازگشت از سفر تهران کادر؛ من پوکيدم از ناراحتي.چون هم دلم گير بود و هم من ادمي نبودم ک نمک نشناس باشم و هم غرورم نميزاشت  غلط کردن رو صرف کنم و هم دلم تنگ بود ولسش و هم ازش تو حوزه خجالت ميکشيدم ک حتي مستقيم نيگاش کنم و تز اتاق خواهران فراري بودم ک برخورد نداشته باشيم و هم و هم و هم


 


 


امروز به وقت اذان صبح فرشته کاملا منظور منو چپکي متوجه شد


من فقط خواستم تاييد خودشو بگيرم اون فکر کرد دارم شونه خالي ميکنم 


و خب کنايه دار بارم کرد و آب پاکي ريخت رو دستم 


اومدم بگم:


اصن تو کي هستي که .


مغزم گفت: ريحان، صديقه باش 


و من پذيرفتم که خودم نباشم 


 


 


+خدايا بپذير سکوتم رو :"(


+راستي امروز ميلاد حضرت سجاد است :")


 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

سایت تفریحی و سرگرمی Dawn مجله اسکاپ مقالات و اخبار تخصصی سئو آموزگار ابتدایی John اشنايي با مرغ عشق وبلاگ امور مساجد استان البرز son of man ( imam mahdi )